عوخِی ^.^ قالبم 3>

ساخت وبلاگ
سلام :))من الان کشیکم، مریضم، تب دارم، هورمون های بدنم ریخته بهم، از بخش مسمومین خوشم نمیاد ولی خب، فقط یه هفته ش مونده و می تونم تحملش کنم. با وجود همه ی این شرایط، حالم خوبه، چون آدمایی هستن که می تونم باهاشون حرف بزنم و از حال بدم بهشون بگم و باهاشون خوش بگذرونم. حالم خوبه چون دارم روی خودم کار می کنم و میخوام یه من بهتر بسازم از خودم، حالم خوبه چون با خودم به صلح رسیدم (تقریبا)، حالم خوبه چون این پزشکیِ (فحش خیلی بد) داره تموم میشه و بالاخره میتونم برم سمت کارایی که دوست دارم. حالم خوبه چون ... نمیدونم چرا، ولی خب، حالم خوبه :)))) همین. عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 9:36

هوف. سلام :)راستش رو بخواین خودمم نمیدونم چرا همیشه به اینجا برمیگردم. بلاگفا واقعا حس خونه بهم میده، خیلی دوسش دارم و فکر نمیکنم هیچوقت کامل فراموشش کنم.آخرین نوشته م اینجا این بود که چند روز دیگه میام و مینویسم و شد تقریبا یه سال :دیالان دیگه روزا سیاه نیستن. خاکسترین. شاید خاکستریِ کمرنگ. بعضی روزا زندگی رو دوست دارم. روزایی هستن که خوشحالم و غصه ای ته دلم نیست.الان نشستم پشت سیستم مرکز بهداشت تو تهران و دارم روزای آخر پزشکیمو میگذرونم.کی باورش میشه 7 سال شد؟خیلی بزرگ شدم. خیلی. از خودم و زندگیم راضیم. یه لبخند رو لبمه مثل لبخندِ نقش اولِ یه فیلم که تهش به خوبی و خوشی تموم میشه و همه شادن. نمیدونم، شاید این پایانِ من نیست ولی پایانِ یه بخشِ خیلی بزرگ از زندگیمه که پر بود از اتفاقای مختلف و جذاب. بی صبرانه منتظر شروع بخشِ بعدیِ زندگیمم. [لبخندِ واقعی] عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 13:09

اومدم که بنویسم، قبلش رفتم چن تا از آخرین نوشته هامو خوندم، این جایی که الان هستم، خیلی فرق داره با همه ی جاهایی که قبلا بودم، حسی که الان دارم متفاوته با حس های قبلیم، شایدم نیست، نمیدونم واقعا، نمیخوامم فکر کنم به چیزی، گم ترینم، خیلی گمم، نمیدونم چیکار کنم با خودم و زندگیم، تنها چیزی که میدونم اینه که این زندگی الانمو نمیخوام، نمیخوامش، من تلاش کردم، من خواستم که بجنگم، ولی ضعیف بودم؟ فک کنم، فک کنم من ضعیف تر از اینی باشم که بتونم این زندگیو دووم بیارم، من اصلا آماده نیستم، واسه جنگیدن واسه رویاهایی که تو ذهنمن، آماده نیستم، از همه آدمایی که منو به این دنیا اوردن و مجبورم کردن این زندگیو تا الان تحمل کنم بدم میاد، و نمیبخشمشون، امکان نداره ببخشمون، من دیگه به خدا هم اعتقادی ندارم، نیست، حتما نیست که نمیبینه این همه رنج رو، این همه سختی رو، ینی چی که واسه یه اتفاق خوب، 10 تا اتفاق بد رو باید از سر بگذرونی؟ من این زندگی رو نمیخوام، من تحمل حمل اینهمه حسرت رو ندارم، من دیگه نمیتونم استرس بکشم، خودمو واسه بقیه اثبات کنم، اثبات کنم که چی بشه؟ نمیدونم، مگه تهش چیه؟ چرا اینهمه خودمونو اذیت می کنیم؟ چرا ما آدما هنوز به اون مرحله از درک نرسیدیم که بفهمیم زندگی فقط رنجه؟ که متوقفش کنیم این غول وحشی رو؟ ظاهرا دیگه نمیتونم. عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 53 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:04

وقتی تاریخ آخرین پست رو دیدم خودمم باورم نمیشد، پسر یعنی یه سال و نیم گذشته و من هیچی اینجا ننوشتم؟ شت بابا شت.

چقدر این یه سال و نیمی که گذشت پر از اتفاق بود و چقدر من الان ناتوانم از مرور همه‌ی اون خاطره‌ها.

این روزا روزای خوبی نیستن، خاکستری نیستن، سیاهِ سیاهن. خیلی سیاهن. ولی خب از بچگی تو گوشمون چی خوندن؟ پایان شب سیه، سپید است.

یادم باشه چند روز دیگه بیام اینجا و بنویسم باز.

عوخِی ^.^ قالبم 3>...
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:04

الان که دارم اینو مینویسم انگار هیچ چیزی حس نمیکنم، همه چی برام تُهیه، خلا عه، حتی نمیتونم درست فکر کنم، از دیشب انقدر به همه چی و به همه چی و به همه چی فکر کردم که مغزم درد میکنه، انگار یکی موهامو سفت گرفته باشه تو دستش و کشیده باشه، انگار یکی با پاهاش وایساده باشه رو بازوهام و بالا پایین پریده باشه، روز تولدی که برام مثل بقیه ی روزا باشه تلخ ترینه، دارم وارد 24مین سال زندگیم میشم و این واسم خیلی سنگینه، که هیچ کدوم از کارایی که تا 23 سالگی قرار بود انجام بدم رو انجام ندادم و دلم میخواد برم یه جا و انقدر جیغ بزنم که گلوم تا یه ماه بسوزه، تولدم واسم یادآور خاطرات خیلی تلخین که با اینکه 24 سالمه ولی هنوزم نتونستم با خاطره های خوب جایگزینشون کنم، و لعنت، لعنت به همه ی آدمایی که اون خاطره های خیلی تلخو واسم ساختن، که حتی فکر نکنم بتونم هیچ وقت ببخشمشون.راستش دلم نمیخواست انقدر دارک باشه نوشته ی امروزم، که بعد 9 ماه برگشتم، ولی خب شد دیگه، مهم نیست.+هوامو داشته باش خداجون، هوامو داشته باش که خیلی بهت نیاز دارم. عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 18:19

سردرگمم، پریشونم، گُمم، نمیدونم دارم چیکار می‌کنم، مغزم اذیتم می‌کنه، خیلی فکر می‌کنه، به همه چی فکر می‌کنه، خیلی باهام حرف می‌زنه، دوست دارم خاموشش کنم، دوست دارم تو سرم هیچ صدایی نباشه، هیچ صدایی که سرزنشم می‌کنه، تحقیرم می‌کنه، بهم فحش میده و میگه دیدی شکست خوردی، نباشه، احساس می‌کنم شدم شبیه همه‌ی آدم‌هایی که تو این سال‌ها اذیتم کردن، الان که اکثرشون نیستن، خودم دارم نقش اونا رو واسه خودم بازی می‌کنم، از طرف اونا خودمو تحقیر و سرزنش می‌کنم، از طرف اپنا خودمو اذیت می‌کنم و مدام تو سر خودم می‌زنم، خسته‌م، خیلی خسته‌م، از اینکه به هرجایی از زندگیم نگاه می‌کنم یه چیزی هست که اذیتم کنه خسته‌م، چرا اینجوریه؟ چرا باید مدام غصه یا حسرتِ یه چیزی رو بخورم؟ دلم می‌خواد اینقد سخت نگیرم، دلم می‌خواد انقد خودمو اذیت نکنم، ولی نمیشه، نمی‌تونم، نمی‌تونم ذهنمو متمرکز کنم، مثل خوره افتاده به جونم و داره میخورتم، این فکرا دارن اذیتم می‌کنن، اینکه نمی‌دونم کجام و اینکه نمی‌دونم درست و علط چیه، داره داغونم می‌کنه، شایدم کرده، چیکار باید بکنم؟  عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 208 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 18:19

یکی از جلسه های فرهنگ و‌تمدن، استادمون، کراشِ كراشات در دورانها، گف امروز من هيچي نميگم و فقط ميخوام به سوالاي شما جواب بدم، هرچي از تاريخ سوال دارين بپرسين، بچه ها شروع كردن به سوالاي مختلفو گفتن و ا عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 131 تاريخ : جمعه 2 اسفند 1398 ساعت: 11:01

یه چیزی داره شدیدا اذیتم میکنه و نمیدونم چیه، حس تنهایی بی نهایتی دارم وقتی بین دوستامم و حس میکنم از کل دنیا بریدم، اگه خودکشی گناه نبود قطعا امشب آخرین شب زندگیم بود، افسردگی داره ذره ذره جونمو میخو عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 147 تاريخ : جمعه 2 اسفند 1398 ساعت: 11:01

از طرفي دلم نميخواد تابستون تموم شه ولي از طرفيم ميخوام زودتر برم تهران چون شديدا دلم براش تنگه ، انگار منو ساختن واسه زندگي تو يه جاي شلوغ ، تو شرايط سخت و پر فشار و پر از دغدغه و دونذگي ، اگه بيكار عوخِی ^.^ قالبم 3>...ادامه مطلب
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:14

اولین روز ترم شش تموم شد ، فارما رو کلا نفهمیدم چی میگف و آمارم که فک میکردم استاد خوبه رو برداشتم استاد بده افتاد بهمون://///

فقط اون تداخل رو که گفته بودم امیدوارم درست شه درست شد :)))) 

دانشگاه هشتاد درصدش «معطلی محض» تعریف میشه تو ایران درواقع:|

عوخِی ^.^ قالبم 3>...
ما را در سایت عوخِی ^.^ قالبم 3> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gizlarnlnm3 بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:14